محمد متینمحمد متین، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

میوه دلم محمد متین

شبهایی پر از اضطراب

  عزیز دلم پنج شنبه شب در حالی که از یک جلسه رسمی و  خسته کننده کاری برگشته بودم خونه رفته بودم  تا  دوش بگیرم و آماده شم تااز  شما و مامان جون بابا جونت پذیرایی کنم که پدر بزرگ با اضطراب  خبرم کرد  سریع بیرون بیایم و آماده برخورد با یک حادثه تلخ بشوم .آره عزیزم زمانی که باباجونت با عمو  حامد برای خرید به همراه شما بیرون رفته بودند؛ مامانت  برای در آوردن لباس دولا می شود و گویا کشو که خیلی سفت بوده باعث می شود آینه  به رویش  بیفتد و فرق سر و کمرش را بشکافد او نیز بلافاصله به بابا جونت زنگ بزند و آ ه محمد متینم خدا میدونه  تا دنبال من بیایند و چشمم به مامانت بخورد و خ...
28 مهر 1391

اولین اجبار دنیا

الهی عزیزت بمیره چه سخت میگذره این روزات. فقط چند ماه داریم  زودتر از سینه میگیریمت اما هم من هم مامانت از وجدان درد داریم دق می کنییم . چه روزای سختی رو باید ÷شت سر بزاریم  گل گلی جون .میوه دلم قلبم درد گرت وقتی رفتی و طبق معمول به سینه مامانت آویزون و شدی و گفتی میندا مه مه=مینا مه مه. مامانت با بغض سینه صبر زرد مالیده اش را گذاشت دهنت و  تو شروع کردی به گریه اما سرت رو گرم کردیم. وای .وای از نیمه شب که چه کردی خدا میدونه.میدونی عسلکم از تعجب داشتم شاخ در میاوردم آخه با هر بلکی که میزدی ٥ تا ٦ قطره اشک از چشمهای معصومت بیرون میریخت . بهت گفتیم مه مه تلخ شده هاپو تلخش کرده تو هم همینطور...
13 مهر 1391
1